سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یک بغل فاصله
جمعه 92 خرداد 17 :: 12:31 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

تو گرانمایه ترین اثری.....
من اگر قابت باشم کافیست




موضوع مطلب :


جمعه 92 خرداد 17 :: 12:24 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

به نمای لوکس خونه خیره شده بود
و ارزو داشت که یه همچین خونه ای داشته باشه
یهو در وا شد.....
و زنی که دست یه بچه رو گرفته بود اومد بیرون....
وقتی عصای سفید رو تو دست بچه کوچیک دید..
یاد چشمای مشکی بچه خودش افتاد
و خدا رو شکر کرد




موضوع مطلب :


جمعه 92 خرداد 17 :: 12:23 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

- تو ورشون داشتی؟
- نه بخدا اقا جون !
پدر کمر بند رو کشید وفریاد زد :
دزدی اونم از جیب من!!!
پسر کتک خورد .. بدون اینکه جیکش دراد..
مادر سراسیمه با یه مشت پول اومد و گفت:
نزدیک بود تو ماشین لباسشویی اب کشیده بشن.....




موضوع مطلب :


جمعه 92 خرداد 17 :: 12:22 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

غروب بود داشت پیاده از مدرسه بر میگشت
اسمون مثل بادکنک پر اب بالای سرش ترکیده بود
چترش رو باز کرد....
نزدیکتر شد......
چیزی زیر پاش پرپر میزد...
خم شد.
یه ماهی کوچیک روی زمین افتاده بودو دورو ورش هم شیشه های نازکی سوسو میزد..
پسری هم انگشتشو گرفته بود و دوان دوان می دوید.
چترشو وارونه کرد و ماهی رو داخل ابی که تو چترش جمع شده بود اتداخت....
و..
خاطر جمع به خونه برگشت....




موضوع مطلب :


جمعه 92 خرداد 17 :: 12:21 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

خدا: بنده من نماز شب بخوان و ان 11 رکعت است.
بنده:خدایا خستم نمیتونم.
خدا:بنده من دو رکعت شفع بخوان یه رکعت وتر.
بنده: خدایا خستم نمیتونم شب بیدار شم.
خدا:خب قبل از خواب بخوان.
بنده: خدا سه رکعت زیاده!!
خدا: خب یه رکعت وتر بخون.
بنده:خدا امروز خیلی خستم.
خدا:قبل خواب وضو بگیر و بگو یا الله.
بنده:خدایا بلند ش خواب از سرم میپره.
خدا:همون جا بگو یا الله.
بنده بی اعتنایی میکند و میخابد
خدا: ملائکم ببینین انقدر ساده گرفتم واون خابید چیزی به اذان صبح نمونده برین بیدارش کنین دلم براش تنگ شده امشب باهام حرف نزده.
فرشته ها: بیدارش کردیم دوباره خوابید.
خدا:برین بگین خدا منتظرته.
فرشته ها:باز بیدار نشد
خدا : بلند شو نمازت داره قضا میشه!
فرشته ها: نمیخای باهاش قهر کنی!
خدا: اخه جز من کسیو نداره شاید توبه کرد




موضوع مطلب :


جمعه 92 خرداد 17 :: 12:21 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

روزی دخترکی که چسب زخم میفروخت جلوی مغازه کفش فروشی به کفش بچه گانه قرمزی خیره شده بود.....
یاد حرف پدرش افتد که گفته بود :
اگر هر روز 100تا از این چسب زخم هارا بفروشی اخر این ماه ان کفش ها را برایت میخرم
دخترک با خود گفت:
ینی باید دست 100 نفر هر روز زخ شود تا من ان کفش ها را بگیرم؟؟؟!!!
کمی بعد شانه بالا انداخت و گفت : نه کفش تو نمیخواهم




موضوع مطلب :


جمعه 92 خرداد 17 :: 12:20 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

چشمهایم را که بخوانی

برای سالها از تو نوشتن

کافی است




موضوع مطلب :


جمعه 92 خرداد 17 :: 12:19 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

واژه (نا)

در کنار امیدم جا خوش کرده

مثل او

در کنار دیگری




موضوع مطلب :


جمعه 92 خرداد 17 :: 12:18 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

احساس مزرعه نیست که هر روز شخمش بزنی......




موضوع مطلب :


جمعه 92 خرداد 17 :: 12:16 صبح :: نویسنده : امیر اقاجانی

good people....
give happpines
bad people....
give exprinces
worast people...
givea lesson
best people....
give memoris.




موضوع مطلب :


1 2 >
درباره وبلاگ

من همونیم که تنهایی رو یه سر کشید
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 75809



دانلود آهنگ جدید


آهنگ و کد آهنگ
سامان جلیلی : احساس آواره